یه پادشاه بود ، یه گربه داشت . گربشو خیلی دوست میداشت. یه شب روز سر سفره ناهار این گربه هه اومد تموم چیزایی که رو سفره بودو خورد . پادشاهم عصبی شد و گربه رو کشت . رفت که گربه رو خاک کنه . رو قبرش نوشت...
میدونی چی نوشت؟
نوشت...
یه پادشاه بود ، یه گربه داشت . گربشو خیلی دوست میداشت. یه شب روز سر سفره ناهار این گربه هه اومد تموم چیزایی که رو سفره بودو خورد . پادشاهم عصبی شد و گربه رو کشت . رفت که گربه رو خاک کنه . رو قبرش نوشت...
میدونی چی نوشت؟
نوشت...
یه پادشاه بود ، یه گربه داشت . گربشو خیلی دوست میداشت. یه شب روز سر سفره ناهار این گربه هه اومد تموم چیزایی که رو سفره بودو خورد . پادشاهم عصبی شد و گربه رو کشت . رفت که گربه رو خاک کنه . رو قبرش نوشت...
میدونی چی نوشت؟
نوشت...
یه پادشاه بود ، یه گربه داشت . گربشو خیلی دوست میداشت. یه شب روز سر سفره ناهار این گربه هه اومد تموم چیزایی که رو سفره بودو خورد . پادشاهم عصبی شد و گربه رو کشت . رفت که گربه رو خاک کنه . رو قبرش نوشت...
میدونی چی نوشت؟
نوشت...
یه پادشاه بود ، یه گربه داشت . گربشو خیلی دوست میداشت. یه شب روز سر سفره ناهار این گربه هه اومد تموم چیزایی که رو سفره بودو خورد . پادشاهم عصبی شد و گربه رو کشت . رفت که گربه رو خاک کنه . رو قبرش نوشت...
میدونی چی نوشت؟
نوشت...
و همچنان ادامه دارد...