ﺩﻧـــــﯿـــــــﺍ :
ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺳﺮﻡ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﯼ
ﮔﺮﻓﺘﻨﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﯽ
ﺩﺍﺩﻧﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ
ﺣﺴﺮﺕ ﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﺎﺷﺘﯽ
ﺯﺧﻢ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺯﺩﯼ
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ ﭼﻮﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ، ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ …
ﻣﺤﺘﺎﺝ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯽ ﺑﯿﺪﺍﺭﻡ
.
.
.
شک نکن!!
درست در لحظه ی آخر،
در اوج توکل و در نهایت تاریکی...
نوری نمایان می شود...
معجزه ای رخ می دهد...
خدا از راه میرسد....
.
.
.
دخترک به خداگفت:خداجون هیچی جزاون ازت نمیخوام...فقط اون
خداگفت؛بنده من بهترازاونوبرات کنارگذاشتم
دخترک پاهاشوبه زمین کوبیدوگفت؛فقط اون
خدا اروم کنارگوشش گفت؛
اخه اون قول یکی دیگرو ازم گرفته...)
.
.
.
ادامه جملاتِ پرتک در ادامه مطلب...